مهدی آذریزدی؛ پدر ادبیات کودک و نوجوان
مهدی آذریزدی (آذر خرمشاهی)، پرتیراژترین نویسنده تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران، در اسفندماه ۱۳۰۰ هجری شمسی در آبادی خرمشاه یزد و در خانواده ای کم جمعیت و فقیر به دنیا آمد و تا بیست سالگی در همین آبادی که یکی از محلات زرتشتی نشین حومه یزد بود زندگی کرد.
آذریزدی از کودکی همراه پدرش کشاورزی و باغبانی میکرد و پس از۱۲ سالگی دو سال در مدرسه طلبگی درس عربی خواند. پدرش فرزند حاج علی اکبر رشید جز درآمد باغبانی و رعیتی، درآمد دیگری نداشت و بسیار وسواسی و متعصب بود. مدرسه دولتی و کار دولتی و پوشیدن کت و شلوار را حرام میدانست و اجازه نداد تنها فرزند پسرش به مدرسه برود. مادرش هم جز قرآن، کتاب دیگری را نمیتوانست بخواند. او هیچگاه مدرسه نرفت و در ۵۴سالگی وقتی برای اولینبار یک کلاس درس دید، نتوانست جلو گریهاش را بگیرد.
او در خاطرات خود نوشته خود در مورد زندگی اش می گوید: «من تا بیست سالگی نانی را می خوردم که مادرم توی خانه می پخت و لباسی را می پوشیدم که مادرم آن را با دست خود می دوخت. به همین دلیل، حتی توی خرمشاه، لباس من نشاندار و مسخره بود؛ چون مثل لباده بلند بود و بچه ها مرا «شیخ صدا می زدند... .
در محیط محله ما کسی کتاب نمی خواند؛ جز سه چهار نفر روحانی اهل منبر. مجله و روزنامه و کسب خبر های روز، اصولاً معنا نداشت. تمام معلومات دینی و دنیایی مردم در آنچه از مسجد و پای منبر یاد می گرفتند خلاصه می شد. من هم تا شانزده هفده سالگی، جز آنچه در خانه یا مسجد یا روضه شنیده بودم، چیزی نمی دانستم. آن هفت هشت تا کتاب توی خانه را خوانده بودم، ولی پدرم هرگز کتاب تازه ای نخرید.»
آذریزدی از همان کودکی شیفته کتاب شد بطوری که تنها حسرت زندگی خود را در نداشتن کتاب دید: «اولین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم که روی پشت بام با هم بازی می کردیم و هر دو هشت ساله بودیم، چند تا کتاب دارد که من هم می خواستم و نداشتم. به نظرم، ظلمی از این بزرگتر نمی آمد که آن بچه که سواد نداشت، آن کتاب ها را داشته باشد و من که سواد داشتم، نداشته باشم. کتاب ها، «گلستان و «بوستان سعدی، «سید الانشاء نوظهور و «تاریخ معجم چاپ «بمبئی بود که پدرش از زرتشتی های مقیم بمبئی، هدیه گرفته بود. شب، قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اینها به درد ما نمی خورد. کتاب های گلستان و بوستان و تاریخ معجم، کتاب هایی دنیایی اند. ما باید به فکر آخرتمان باشیم.
وی در بیست سالگی از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد کشیده شد. پس از آنکه صاحب کارگاه جوراب بافی که از اقوام تنها کتابفروش یزد بود، تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم نمود. او در مورد این کتابفروشی می گوید: «دیگر گمان می کردم به بهشت رسیده ام. تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد. در این کتابفروشی بود که فهمیدم چقدر بی سوادم و بچه هایی که به دبستان و دبیرستان می روند، چقدر چیز ها می دانند که من نمی دانم. برای رسیدن به دانایی بیشتر، یگانه راهی که جلوی پایم بود، خواندن کتاب بود.»
آذر یزدی پس از مدتی به تهران نقل مکان کرد و ابتدا در چاپخانه حاج محمد علی علمی در خیابان ناصر خسرو مشغول به کار شد. او قبل از آنکه به کار نگارش داستان های کودکان بپردازد، به مشاغل گوناگون و از جمله عکاسی و کتابفروشی دست زد. مدتی در چاپخانه علمی، کتابفروشیهای خاور، ابن سینا، امیرکبیر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، روزنامه آشفته و روزنامه اطلاعات کار کرد و سالهای سال به شغل غلط گیری نمونههای حروفچینی شده یا تصحیح کتاب مشغول بود.
آذر یزدی در سن ۳۵ سالگی به فکر نوشتن کتاب برای کودکان افتاد و از سال ۱۳۳۵ با نوشتن اولین جلد مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» کار نویسندگی خود را آغاز کرد. آذریزدی درباره آغاز داستان نویسی خود می گوید: «در سال ۱۳۳۵، در عکاسی یادگار یا بنگاه ترجمه و نشر کتاب کار می کردم و ضمناً کار غلط گیری نمونه های چاپی را هم از انتشارات امیر کبیر گرفته بودم و شب ها آن را انجام می دادم. قصه ای از انوار سهیلی را در چاپخانه می خواندم که خیلی جالب بود. فکر کردم اگر ساده تر نوشته شود، برای بچه ها خیلی مناسب است. جلد اول «قصه های خوب برای بچه های خوب» خود به خود، از اینجا پیدا شد. آن را در شب ها در حالی می نوشتم که توی یک اتاق ۴ × ۳ یا ۱۲ متری زیر شیروانی، با یک لامپای نمره ده دیوارکوب، زندگی می کردم.
نگران بودم کتاب خوبی نشود و مرا مسخره کنند. آن را اول بار به کتابخانه ابن سینا که سر چهارراه مخبر الدوله بود، دادم. آن را بعد از مدتی پس دادند و رد کردند. گریه کنان آن را پیش آقای جعفری -مدیر انتشارات امیرکبیر که در خیابان ناصر خسرو بود- بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ کند. وقتی یک سال بعد، کتاب از چاپ در آمد، دیگران که اهل مطبوعات و کار کتاب بودند، گفته بودند که خوب است. به همین خاطر، آقای جعفری، پیوسته جلد دوم آن را مطالبه می کرد.
کم کم این کتاب ها به هشت جلد رسید. البته قرار بود ده جلد بشود؛ ولی من مجال نوشتن آن را پیدا نکردم.»
«قصههای خوب برای بچههای خوب» مجموعهای از قصههای بازنویسی یا بازآفرینی شده از متون ادبی قدیم فارسی چون کلیله و دمنه، مرزبان نامه، سند بادنامه، سیاست نامه، گلستان، مثنوی و آثار عطار است. جلد اول این مجموعه با الهام از قصهای اثر انوار سهیلی پدید آمد و دارای بیست و پنج قصه است که از کتاب کلیله و دمنه انتخاب شده و از اصل آن ساده تر است. جلد دوم از این مجموعه دارای بیست و یک قصه است که همه آنها از کتاب مرزبان نامه انتخاب و ساده نویسی شده اند. کتاب سوم از دو کتاب سندباد نامه و قابوسنامه اخذ شده و جلد چهارم شامل قصههای برگزیده و نو ساخته از کتاب مثنوی مولوی است. جلد پنجم از مجموعه دارای ۱۸ قصه قرآنی و بیشتر شامل قصههای پیامبران است. جلد ششم شامل ۲۱ داستان از آثار شیخ عطار به بیان ساده و قابل فهم برای کودکان است. جلد هفتم تحت عنوان قصههای گلستان و ملستان درواقع داستان هایی از گلستان سعدی و مجموعه هایی که بعد از گلستان نوشته شده است را در بر میگیرد .جلد هشتم از مجموعه قصه های خوب برای بچههای خوب شامل قصههایی از زندگانی چهارده معصوم است که از کتب مختلفی جمعآوری شده اند.
«لبخند»، «گربه ناقلا»،«خاله سوسکه»،«قصههای تازه از کتابهای کهن»، «مثنوی بچههای خوب»، «خاله قورباغه»، «گربه تبنل»، «شعر قند و عسل»، «لبخند»، «بافنده داننده»، «پنج افسانه» و «خیر و شر» از دیگر آثار او است.
پرویز ناتل خانلری کار بازنویسی های او را تمجید می کند و در نامه ای به مدیر انتشارات امیرکبیر می خواهد که آذریزدی به کارش ادام دهد و محمدعلی جمالزاده در سال ۱۳۴۶، از ژنو نامه بلندی را در تایید شعر «قند و عسل» او مینویسد.
تالیف مجموعه کامل ده دفتر قصه های تازه از کتاب های کهن از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۵ طول کشیده است. نام این ده جلد کتاب به ترتیب چاپ عبارتند از: خیر و شر، حق و ناحق، ده حکایت، بچه آدم، پنج افسانه، مرد و نامرد، قصه ها و مثل ها، هشت بهشت، بافنده داننده و اصل موضوع.
در سال های پیش از انقلاب ۱۳۵۷ آذریزدی جایزهٔ سلطنتی کتاب سال را دریافت کرد و توانست با جلد سوم «قصه های خوب برای بچه های خوب» درسال ۱۳۴۵ از یونسکو لوح تقدیر دریافت کند. جلد چهارم وپنجم همین کتاب نیز ازسوی شورای کتاب کودک درسال های ۱۳۴۵، ۱۳۴۶ به عنوان کتاب ویژه سال شناخته شد. او در سال ۱۳۷۹ به سبب نگاشتن داستانهای قرآنی و دینی، «خادم قرآن» شناخته شد. همچنین چندین دفعه از سوی «حوزه هنری استان یزد»، «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی»، «بنیاد ریحانة الرسول (س) » و… برای وی مراسم بزرگداشت برگزار شد.
آذریزدی جریانی را در زمینه ادبیات کودک و نوجوان به نام «بازنویسی و بازآفرینی ادبیات کهن» به وجود آورد. او با ارزیابی و نقد فضای آن روز جامعه در عرصه نشر کتابهای کودکان، ادبیات کودکان و نوجوانان را به سبک جدیدی سامان داد. انشای فارسی سالم، شیوه بیان شیوا و جذاب و توجه به مفید بودن داستان از خصوصیات بارز نوشته های اوست. او با طرح دیو و پری و جادو و... که همه را امور غیرمعقول میدانست، مخالف بود و هرچند سخن گفتن از زبان حیوانات را غیرمعقول می دانست، اما با آن کنار میآمد با این استدلال که کودک خود میداند که این امر دستاویز گفتوگو است ولی اعتقاد داشت که باید همه مفاهیم، مربوط به آدمها باشند و مربوط به زندگی؛ زندگی با رنگها و نیرنگهایش و با واقعیات و آرمانهایش؛ و اگر جز این باشد، قصهها خوب نیست. او همچنین مخالف ممیزی کتاب بود و می گفت: با خود می گویم اگر چیزی نوشتی و نگذاشتند چاپ بشود، چه فایده ای دارد!؟
مهدی آذریزدی چهار اثر خود را بیشتر از بقیه دوست می داشت: شعر «قند و عسل» که بیشتر بیان درد زندگی است؛ «بچه آدم» که جزوه چهارم قصه های تازه از کتاب های کهن است؛ «خاله گوهر» که در سال ۱۳۵۴ در شیراز برای «کمیته پیکار با بی سوادی» نوشت و همانجا چاپ شد و سرگذشتی صد در صد واقعی است و «گربه تنبل» که چون اجازه چاپ نگرفت آذریزدی دیگر سال ها اثری ننوشت.
او هیچگاه به کار دولتی مشغول نشد. بزرگترین لذت زندگی اش، کتاب خواندن بود و میگفت: «هراسم از این است که عمرم به پایان برسد و حسرت کتابهای نخوانده را با خود به همراه داشته باشم... .
سرم را که توی کتاب میکنم، مثل یک آدم مست، دنیا روی سرم خراب میشود. این تنها لذتی است که میشناسم.»
مهدی آذریزدی هرگز ازدواج نکرد؛ روزی در پاسخ به سوالی در این مورد به شوخی گفته بود: «من با زن دیوانه نمیتوانم زندگی کنم؛ چرا که زن اگر عاقل باشد، زن من نمیشود! » و باز در جواب جدی پاسخ داده بود: پیش نیامده؛ با استناد به این گفته آناتول فرانس که پیشامدهای حسابنشده زندگی، خدایان روی زمیناند.
آذریزدی فرزندخوانده ای داشت که در سال های پایانی عمرش تکیه گاهش شده بود. در سالهای ۱۳۲۷، ۱۳۲۸ زمانی که در یک عکاسی کار میکرده و یک پسربچه هفت، هشتساله بیسواد برای کار آنجا میرود. وقتی بهخاطر سواد نداشتن، ناامید از گرفتن کار روی پلهها گریه میکرده، آذریزدی با پیشنهاد همکارش، او را پسر خود میداند.
فقر هرگز سایه اش را از زندگی آذریزدی کم نکرد! وی در سال ۱۳۷۳ بعد از ۵۰ سال زندگی در تهران بدلیل نداشتن پول اجاره خانه دوباره به یزد بازگشت. فکر میکرد در محیط ساکت و آرام، کارهای نیمهتمامش را تمام میکند و فکرهایش را برای بچهها روی کاغذ میآورد و تنها گاهی از محله قدیمی خرمشاه یزد به تهران و نزد فرزندخواندهاش به کرج میآمد و دوباره هوای شهر خود را میکرد.او زمانی که برای آخرین بار به کرج آمد تا نوشتن را سر بگیرد و دو کارش را کامل کند و به چاپ بسپرد راهی بیمارستان شد.
مهدی آذر یزدی در انتهای زندگینامه خود مینویسد: «اگر کسی از من بپرسد که با آنچه گذشته، حالا و بعد از این، از زندگی چه میخواهی؟ باید بگویم: هیچچیز. گذشته به هر حال گذشته است. در آینده هم امید اینکه وضع بهتری پیدا کنم ندارم. فقط آرزو داشتم که بعضی کارهای نیمهکارهام را کامل کنم و چاپ شود و بعضی سوژههایی را که در ذهنم است برای بچهها بنویسم. ولی اگر قرار باشد که به چاپ نرسد، میبینم نوشتنش بیفایده است؛ به جای آن، بهتر است بنشینم کتاب بخوانم و اقلاً خودم از آن خوشحال باشم! برای بچهها هم، کسانی که موفق به چاپ آثارشان میشوند، خواهند نوشت. بهخصوص که حالا امکانات تولید کتاب هم بیشتر شده و کتابخانه بچهها دارای هزاران کتاب است.»
آذر یزدی صبح روز پنج شنبه ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۸ بر اثر بیماری ریوی در بیمارستان آتیه تهران در گذشت و ۲۱ تیرماه پس از تشییع از مسجد حظیره، در حسینیه خرمشاه یزد در نزدیکی محل زندگیاش به خاک سپرده شد.
پس از مرگ او در شهر یزد به همت حوزه هنری استان یزد و با همکاری ادارهٔ پست آن شهر تمبر یادبودی با شمارگان ۱۶۰۰ چاپ شد.
در سال ۱۳۹۲ شورای عالی انقلاب فرهنگی، بنابر پیشنهاد شورای فرهنگ عمومی ۱۸ تیر را به عنوان «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» در کشور اعلام کرد.
- ۹۶/۰۴/۱۸